نوشته شده توسط : میکا

داستان پر حادثه و تخیلی الهه آسمانی 382 صفحه

نویسنده: میکا دانا

دانلود داستان با فرمت pdf

 

 

خلاصه داستان

سالها پیش که دنیا در چنگال اهریمن تایزان بود دنیا در حال سقوط بود مادر لایانا قدرت جنگیدن نداشت او اصلا سلاح جنگ نداشت و سیاره ای با نعمت ها و زیبایی های فراوان که همه سیارات به آن چشم طمع دوخته بودند جالب اینجاست که اجداد آنها امنیت را برای فرزندانشان خریده بودند از تمام سیارات قول گرفته بودند که اگر سیاره انها مورد تهاجم قرار گرفت سیارات دیگه از انها محافظت کنند تا اینکه  تایزان فرمانروای میلیونها کهکشان آتشین و ستارگان بزرگ و بی رحم ترین موجود عالم نقشه پلیدی کشید اهریمن با بهانه فرمانروایی بر دنیای زندگان جنگ بزرگی را آغاز کرد که به قیمت جان تمام موجودات بود خیلی ها کشته شدند مرزهای جنگ به سیاره انسانها هم کشیده شده بود اهرمین هر روز سپاهی تازه نفس و قدرتمندی تازه را به سیاره جدید می فرستاد در این میان بود که لیانا از خود فداکاری نشان داد و به همراه دوست صمیمی خود به سیارات تایزان برای جاسوسی رفتند و آنجا توانستن بفهمن که تایزان چه در سر داردخیلی هم راحت نبود از دژهای سرسخت تایزان رد شد به همین دلیل بود مریسا به چنگ تایزان افتاد ولی تایزان او را نکشت و نگه داشت و از ان به عنوان یک طعمه استفاده کرد که زیاد هم به دردش نخورد خوب لایانا وقتی به سرزمینش برگشت تصمیم خودش را گرفته بود او می دانست که زمین شما می توانه به او کمک کند و سفرش به زمین شروع شد و او به زمین رفت و با مشکلات فراوان و زیرکی توانست بر اهریمن پیروز بشه و اهریمن از انسانها شکست سختی خورد و جنگش به پایان رسید و ناکام ماند و نتوانست به هدف نهایی یعنی سیاره کریستیال برسد . لایانا توانسته حتی مریسا هم از چنگال اهرمین نجات بده و سربلند به سیاره خود برگشتند و توانست جانشینی مادرش بشیند و قدرتی ایجاد کند که با قدرت اهرمین برابری می کرد  سلاحی که هیچ قدرتی نداشت در دستان لایانا بود قدرتی فراتر از آتش  اهریمن وحشت کرد و خاموش ماند تا اینکه لایانا آنقدر مغرور شد که اهریمن احساس کرد می توانه به او حمله کنه و کرد و لایانا شکست خورد در این زمان که اهریمن به تجاوزهای خود ادامه می داد که کریس فرمانروای آسمان به دنیا امد قدرتی بزرگ و بی کرانی که توانایی نابودی اهرمین را داشت و با به دنیا آمدن کریس ما هم سیاره الماس شکل گرفت و وجود خارجی پیدا کردیم سیاره الماس شروع به درخشیدن کرد  و اهریمن بدون اینکه اطلاعی از موضوع داشته باشه



:: بازدید از این مطلب : 760
|
امتیاز مطلب : 185
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 15 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میکا

دنیا در تاریکیست کسی نیست به هم کمک کند یعنی همه ما تنهاییم تنها می اییم و تنها می رویم

قانون دنیا همین که در تنهایی خود بمیریم کسی نیست دستت را بگیره کسی نیست زندگیت را تغییر

بده انچه داری از زحمات خود توست متشکر هیچ کسی نباش چون خودت خواستی و دنیا برای

توست می دانی زندگی خیلی جالبه با تمام بدیاش چرا سعی نمی کنی کسی باشی که بتوانی دنیا

را انچه خودت می خواهی بسازی دنیایی که برای توست با وجود توست .  من دوست دارم در

دنیایی از تاریکی باشم و چیزی را نبینم که افسوس نداشتن یا نبودنش را بخورم من هستم و وجود

دارم و آینده دارم می توانم هر کاری کنم بهتره همین اینده همین لحظه ای باشه که درونش هستم

نه اینده ای که برای زمانی است که هیچ وقت به وقوع نمی پیونده پس خودت خودم هستم و خیلی

کارا که می تونم انجام بدم .

 



:: بازدید از این مطلب : 511
|
امتیاز مطلب : 183
|
تعداد امتیازدهندگان : 57
|
مجموع امتیاز : 57
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میکا

 

You say I love flower! but you pick them 
 You say I love birds! but you kill them ! You say I
love  rain but you close the windows in rains ! I
afraid" when you say :”I love you  
 

 



:: بازدید از این مطلب : 713
|
امتیاز مطلب : 165
|
تعداد امتیازدهندگان : 53
|
مجموع امتیاز : 53
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میکا

سلام بر تاریکی بر قدرت بی پایان .

تاریکی من تو را می خواهم این تویی که هر وقت تنهایم در کنارمی روز های خوب روز های بد اینده و گذشته ام تو در کنارمی ای تاریکی، ای مقدسترین جلوه گاه معبودیت چه کسی است که بدون تو ارامش جان دارد ای ترنم معطر زمان و ای روشنای خاموش جهان با تو هستم و در کنارمی انچه می اندیشم و انچه در نگاهت می بینم گفته های سکوت است، با تو است جهانی در ارامش ،ظلمت در خواب، سکوت بر بلندای آسمان ، نگاهی معصوم اشکهایی مروارید وار بر گونه ی اسمان که می گوید ای تاریکی بر خیز خاموش کن اتش شمع گناه .  



:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میکا

ای تاریکی مطلق ای شب سیاه تو انی که من با وجودم حست می کنم در این هوای مه الود در این شب این تویی که قدرت داری به پا خیز ای قدرت بی انتهای شب این تویی که می توانی بر جهان الوده چیره باشی شب تو در تاریکی زنده ای تاریکی مقدس به دور از هر ظلمت نور حقیقت در تاریکی اشکار است و بس

 



:: بازدید از این مطلب : 496
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 8 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میکا

تاریکی وجودم را می شناسم با   او هستم چشمانم در این تاریکی چیزی را نمی بیند یک تاریکی مطلق و بی انتها کسی مرا نمی شناسد انچه را در وجودم می بینم ظلمت است نه تاریکی کسی قدر تاریکی را نمی داند ولی من با وجود حسش می کنم کدامین انسان می گوید ظلمت همان تاریکی است تاریکی رازهای نهفته دارد در دل حرفای نگفته دارد کسی نمی شناست تاریکی حس تنها بودن با خود است تاریکی را بشناس 



:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 7 مهر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد